درباره وبلاگ


نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content


دریافت کد شکل ایکون

دلتنگی های یه دل شکسته




 پرواز را در سکوت خواهم خواند...
و تنهایی را...
و آشنایی را...
 
که هیچگاه برایمان نخواهد بود.
آری زمانی است دیر هنگام، که من در اندیشه ام!
آیا ؟



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: 20:15 ::  نويسنده : دل شکسته

 بودا به دهی سفر كرد . زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و

گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به كدخدا گفت : « یكی از دستانت را به من بده» كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

آنگاه بودا گفت : «حالا كف بزن» كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: « هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند» 
 
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و
پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند

 



سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, :: 20:6 ::  نويسنده : دل شکسته